سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهارشنبه سوری به سبک سهراب (طنز)

سلام دوستان!
شعر زیر که در مورد چهارشنبه سوری می باشد مایه طنز آمیز و کمی هم عبرت آمیز دارد. امیدوارم لذت ببرین.

شور و حالی دارد/ عشق و شوقی خواهد/ و منم می خواهم کمی بازی بکنم/ کاش می شد بخرم / ولی اکنون که دگر مالی نیست /شب عید نزدیک است / پدرم هم بی پول / چاره ای باید جست / بهتر این نیست که دست ساز باشد؟ / قیمتش ارزان تر / سر صدایش بیشتر / شور و حالش افضل
...
چسب، کاغذ، باروت / سیخ کبریتی که در این نزدیکی است / و همه چیز حاضر / من تلاش خود را خواهم کرد / بیشتر از درس و کتاب / زود تر از باد بهار / فکر کنم حاضر شد / بهتر است که امتحانش بکنم / کبریت را باید برد / جور دیگر باید زد ... من نمی دانم که چرا می گویند / این مواد پر سوز است / نکند فکر کردی / من در این شعر بلایی سر خود می آرم / ولی دیدی که من سالم سالم هستم / شب روشن نزدیک است / همه عالم آتش / چه عجب جنگی بکنم من امشب
...
تق و تق ترقه / بوم و بوم نارنجک / فیس و فیس دینامیت / حال نوبت با من / بکشم این ضامن / دور خواهم شد از این بمب قوی / و دلی سیر بخندم بر افراد / این ترقه روشن / حال باید پرتابش بکنم / بین آن جمعیت
...
چشم هایی معصوم / چهره ای چون مهتاب / دخترک را می گویم / که در آن جمعیت / شاد بود و خندان / قرنیه اش پاره / دیدگان دخترک پر خون است / دیدگان مادرش هم چون باران / کاش ماموری بود / که در آن نزدیکی / می گرفت این ها را / دکترش می گوید / عملی در پیش است / چشم ها را باید شست / جور دیگر باید دید
...
منبع : وبلاگ دانشجویی مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور تبریز

» نظر

طنز چهارشنبه سوری

سلام دوستان!
با توجه به نزدیک شدن به چهارشنبه سوری مطلب طنزی رو در مورد این روز قرار دادیم که امیدوارم خوشتون بیاد.
"همی نقل گشتی اندر نیک چهارشنبه شبی که گویی چهارشنبه اخر سال بودندی شیخنا شامگاهان بر مستراح (محلی برای استراحت و تفکر!) نشسته بودندی و اندر بحر مکاشفت غرق همی بودندی که وانگه بانگی مهیب خلوت عارفانه شیخ اندر مستراح گسستاندی و شیخ بر آشفتی و هراسان به حیاط به در شدی و فریاد بر مریدان سر دادی که این چه بانگ بودندی که همی از بانگ اگزوز تراکتور بدتر باشدندی لیک در این حال  مریدی سر به خرقه  فرو بردی و چیزی پشتش پنهان نمودی!
شیخ خروشید که چه پنهان داری و مرید بخت برگشته از ترس ناله سر دادی که یا شیخ بر جان ما رحم نما که همین یک بار بودندی! گویند اندر این احوالات مریدی بس خود شیرین و قند پاره! از میانه جمع گفتی که یا شیخ! این جاهل همی سیگارت اندر میان مریدان همی فروشد و آن بانگ مهیب بهر آن بباشد و… مرید تیره بخت زاری سر بدادندی و گفتا: ”یا شیخ! بر جان ما رحم نما!“ لیک شیخ با فراست و زیرکی خاص خویش بپرسید که هی جوان سیگارتت اصل است؟ وانگه جمیع مریدان بگرخیدند و بگفتند: ”یا شیخ! شمام آره!“
شیخ بر آشفتی و ندا سر دادی که ای سفلگان بهر دردانه پسرم ساسان می خواهم! پس رو به مرید خاطی کردندی و گفتندی: ”گر خواهی عذرت همی پذیرم، لیک بباید که سیگارت فرزند و جمیعمان را رایگان دهی!“ آن مرید همی بخندید از شادی و چشم های فراوان بگفت! سپس جملگی شادمان بر مرکب ساسان، که رینگ های اسپرت و سابی و ووفر داشتندی، همی بچپیدندی و بر کوی ها و خیابان های کثیری گذشتندی و سیگارت و ترقه فراوان فرو انداختندی و مردم هراسانیدندی پس قاه قاه بخندیدندی و فحش ملت را بر جان خریدندی و آخر شب به منزل شیخ اندر شدندی و قلیان زدندی و آن شب به نیکی بسیار یاد نمودندی!"
منبع:ماهنامه اینترنتی کافه طنز
چهارشنبه سوری امنی رو براتون آرزو می کنم... .

» نظر